گفتی از شاهان تو را دل فارغ است


دل ز شاهان فارغ است آری مرا

والی ری کز خراسان رفتنم


منع کرد آن، نیست آزاری مرا

گر شدن ز آن سو کسی را رخصه نیست


رخصه بایستی شدن باری مرا

من به پیران خراسان می شوم


نیست با میران او کاری مرا